از کجا آمده ام، آمدنم بهر چه بود

روزگاری می رسد که از خود می پرسی، هدف از زندگی چیست؟ می توانی جواب های آماده را قبول کنی و یا خودت دنبال جواب بگردی. می خواهم لحظه ای دنبال جواب بگردم، میدانم که وسعت دانش و اندیشه ام محدود است ولی می خواهم این محدودیت را درک کنم

اندیشه

موسی یوسفی

11/22/20241 دقیقه خواندن

Human life
Human life

رشد موجودات دیگر را به چشم خود دیده‌ام، رشد گیاهان و جانوران، حتی تولد و رشد انسان‌ها را دیده‌ام. دیده‌ام که گذر زمان باعث رشد و نمو فکری و جسمی انسان‌ها می‌شود. دیده‌ام که پدربزرگم بعد از صد و چند سال چطور پیر و ناتوان شده بود و دیدم که فوت کرد.

وقتی ذهن خود را جستجو می‌کنم، به نظرم بسیار عجیب است، ولی خاطره‌ای را مثل خواب به یاد می‌آورم، شاید از زمانی باشد که زیر دوسال سن داشته‌ام. و البته فقط همان یک خاطره از آن دوران باقی مانده، بسیار گنگ و نامفهوم به یاد می‌آورم که نوزادی در آغوش مادرم یا مادربزرگم بود و من در مورد او کنجکاو بودم و می‌پرسیدم. بعداً فهمیدم که او برادرم بوده است و حدود بیست روز بیشتر زندگی نکرده است.

خاطرات بعدی که کمابیش به یاد می‌آورم، مسیر راه بالای خانه در روستای "سوخته قولک" بود. خیسی زمین باران‌خورده، علف‌های تازه سبز شده و من که دنبال "للک" می‌گشتم. و همینطور خاطرات گسسته‌ای از کوه و چشمه و دخترهای چهار پنج ساله هم‌سن و سالم در روستا. بعد، سفر خانوادگی‌مان به سمت ایران و کلاهی که با اصرار مادربزرگم در راه آن را دور انداختم و تا مدتی بعد از آن به خاطرش گریه می‌کردم.

وقتی نوجوان بودم و پدربزرگم از گذر عمر می‌گفت، برایم جالب بود ولی باور نمی‌کردم. او می‌گفت که من اندازه تو بودم و فلان کار را می‌کردم و انگار همین دیروز بود! فکر می‌کردم امکان ندارد پدربزرگ اینقدر زود عمرش را سپری کرده باشد. از وقتی که اطرافم را می‌شناختم او همین‌طور پیر بود، با ریش سفید تقریباً دوشاخ و عصایی در دست.

حالا بیش از سی سال از فوت مادربزرگ و بیست سال از وفات پدربزرگم می‌گذرد. سه عمو و دو عمه‌ام هم فوت کرده‌اند. کودکی و نوجوانی و جوانی را تجربه کرده‌ام و حالا در میانسالی به سر می‌برم. شاید از همان روزهای اولی که توانایی فکر کردن پیدا کرده بودم، به این درک رسیده بودم که روزی من هم خواهم مرد، ولی همیشه فکر می‌کردم نوبت من دور است. و شاید اصلاً فکر نمی‌کردم، در واقع دوست داشتم که این‌طور فکر کنم! حتی همین حالا هم طوری زندگی می‌کنم که انگار جاودانه هستم. شاید یکی از مزیت‌های ندانستن عمر همین است که تا آخرین لحظه زندگی امیدوار باقی می‌مانی!

درواقع احتمال مرگ یک جوان بیست ساله و یک پیرمرد نود ساله در یک روز عادی چندان متفاوت نیست. بعضی اتفاقات در زندگی رخ می‌دهند که مانع از تکمیل چرخه عادی زندگی یک انسان می‌شوند. کافی است به مرگ و میر ناشی از حوادث و یا جنگ‌ها نگاهی بیاندازیم، می‌بینیم که جوانی و حتی کودکی عاملی نیست که زنده‌ماندن ما را تضمین کند.

از طرفی وقتی به طول عمر انسان‌ها نگاه می‌کنی، متوجه می‌شوی که فقط تعداد کمی می‌توانند بالای صد سال زندگی کنند. در واقع عدد دقیق‌تر آن 0.01 (یک صدم درصد) است، یعنی از هر ده هزار نفر فقط یک نفر شانس این را دارد که بالای صد سال زندگی کند. این یعنی اینکه در عصر حاضر می‌توانیم برای اکثریت انسان‌ها صد سال را نهایت طول عمر در نظر بگیریم.

همین حالا که این محاسبات را انجام می‌دهم، باز هم انگار چیزی در دلم می‌گوید؛ این اعداد برای تو نیست، انگار که من جاودانه‌ام! بعد که می‌خواهم منطقی فکر کنم و خودم را قناعت می‌دهم که من هم جزو همین اکثریت مردم خواهم بود، این فکر به ذهنم می‌آید که روز مرگ تو نمی‌تواند امروز باشد! و حتی فردا هم نمی‌تواند باشد! تو این ماه و این سال قطعاً زنده خواهی بود! شاید دلیل این اطمینان از اینجا بیاید که تا حالا این‌طور بوده و ذهن من باور نمی‌کند که این چرخه بی‌عیب روزی به پایان برسد!

در فیلم Tenet یک جمله معروف بارها استفاده می‌شود: "ندانستن ما برگ برنده ماست!" و من فکر می‌کنم در مورد طول عمر، ندانستن برگ برنده من است که آسوده زندگی کنم. گاهی با خود می‌گویم اگر تاریخ مرگم مشخص باشد، آیا می‌توانم به زندگی عادی خود ادامه بدهم؟ اگر مثل فیلم In Time یک تایمر در دستم باشد که طول عمرم را نشان بدهد، آیا قادر خواهم بود به سبک زندگی فعلی خود ادامه بدهم؟ جواب من منفی است، جواب شما را نمی‌دانم، ولی از آنجایی که انسان‌ها مشترکات بی‌شماری دارند، احتمالاً شما هم دوست ندارید که پایان زندگی خود را بدانید.

اگر قرار باشد که دست از جستجو برداریم، ادیان می‌توانند به ما کمک کنند. آنها می‌گویند طبق فلان آیین زندگی کن و آسوده بمیر! زندگی را به دنیا و عقبی تقسیم می‌کنند و وعده زندگی جاویدان می‌دهند. پیروان ادیان هم بسیار بیشتر از کسانی است که به چیزی معتقد نیستند. در واقع ما انسان‌ها به دنبال آرامش هستیم و یک جواب قطعی به سوالات اساسی ما می‌تواند ما را به آرامش برساند.

اما اگر دنبال دلیل و علت و معلول بگردیم چه؟ کدام علم می‌تواند جواب بدهد؟ از کجا بفهمیم که کتاب‌های آسمانی واقعاً آسمانی هستند؟ هر دین و آیینی در اصول اولیه خود به چیزهایی تکیه می‌کند که اگر آن اصول را زیر سوال ببری، تمام باورهایت فرو خواهد ریخت!

عده‌ای هم می‌گویند، فقط یک بار زندگی می‌کنی، از تک تک لحظه‌هایت لذت ببر! چیزی که تغییر نمی‌کند این است که همیشه دلمان می‌خواهد از زندگی لذت ببریم! یکی دوست دارد با باورهایی که دارد در این دنیا کاری کند تا در جای دیگری لذت ببرد. و یکی می‌خواهد نقد را از دست ندهد و در همین دنیا به آرزوهایش برسد. شاید نتوانیم به این زودی‌ها برای سوالات بی‌پایان خود جوابی داشته باشیم، ولی می‌توانیم طوری زندگی کنیم که صرف نظر از عقیده، کنار هم احساس امنیت و رضایت کنیم.

عمر گران می گذرد خواهی نخواهی ... سعی برآن کن نرود رو به تباهی